
ای مرغ گرفتار بمانی و ببینی
آن روز همایون که به عالم قفسی نیست
,
- ۰ نظر
- ۲۳ تیر ۹۰ ، ۱۹:۳۰
به واقع روزی که من از جمهوری اسلامی دل بریدم روزی بود که احکام دادگاه 18 تیر اعلام شد. احساس میکردم که حکم اروجعلی ببرزاده هم بیشتر برای تمسخر مردم بود که میکشیم و به هیچکسی هم مربوط نیست. برای یادآوری بگویم که فرهاد نظری فرمانده میدان در شب حمله به کوی بود. لبخند چندش آور فرهاد نظری هیچ وقت از یادم نمیره
"دوازده سال گذشت. آن که شاکیِ روزنامه سلام بود شد رئیس دولت کودتا. آن که دستور حمله به کوی را صادر کرد شد معاون قوه قضائیه. آن که فرماندهی حمله به کوی را بر عهده داشت شد رئیس سازمان بسیج. آن که جلسه محفل نشینان را اداره می کرد شد نماینده مجلس. آن که دولت وقت را تهدید کرد که دانشجویان را از خیابان جمع خواهد کرد شد شهردار تهران. آن که شب را میان دانشجویان خوابید شد فتنه گر. آن که شهید شد ... ـ"
پ.ن: مطلب داخل گیومه از گودر علی عبدیhttps://www.google.com/reader/item/tag:google.com,2005:reader/item/49bdeb5cf912f2b1 است.
جاده لعنتی هرچه به انتها نزدیکتر می شود، انگار بیشتر کش می آید. انگار نه انگار که از آن 990 کیلومتری که ابتدای جاده نوشته بود 980 تایش گذشته و فقط 10 تای دیگر مانده است. تو بگو اصلاً انگار هر کیلومتری که از طی شده ها می گذرد کیلومترها به مانده ها اضافه می شود. حالا تو هر چقدر هم که عاشق جاده و سفر باشی، دیگر از یک جایی به بعدش خسته می شوی. راستش یاد خیل عشاقی می افتم که این روزها مدت عاشقی هایشان کوتاه و کوتاهتر می شود. عمر وصالشان کوتاهتر از زمانی است که در به در رخ یار بوده اند. انگار حکایتشان عکس حکایت من و جاده است. هر چه عمر فراقشان طولانی می شود پایان راهشان نزدیکتر میشود. هر چه نگاه میکنم انگار جاده بیشتر کش می آید. حالا هر چه بخواهی از عشق و عاشقان و زمان و وصل و فراق بگو. پایان این جاده انگار مرتب دورتر می شود.
نوزده تیرماه یکهزار و سیصد و هشتاد و نه- جاده شیراز-تهران
خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست
گشاد کار من اندر کرشمههای تو بست
مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند
زمانه تا قصب نرگس قبای تو بست
ز کار ما و دل غنچه صد گره بگشود
نسیم گل چو دل اندر پی هوای تو بست
مرا به بند تو دوران چرخ راضی کرد
ولی چه سود که سررشته در رضای تو بست
چو نافه بر دل مسکین من گره مفکن
که عهد با سر زلف گره گشای تو بست
تو خود وصال دگر بودی ای نسیم وصال
خطا نگر که دل امید در وفای تو بست
ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت