بشد بعزم غزا و شهید باز آمد
دوشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۶، ۱۰:۳۷ ق.ظ
نگاه میکنم به این عکس و غم و غرور، همزمان قلبم را تسخیر میکند. این وداعهای شورانگیزِ پر از یأس و پر از امید. به آن لحظهی جدایی فکر میکنم که لابد کم از جانکندن ندارد برای مادر. به آن جوان رشید و رعنا فکر میکنم که لابد همسن و سال همین روزهای ماست. گیرم یکی دو سالی بزرگتر یا کوچکتر. نگاه میکنم و هر بار که دلم میرود برای این نگاهها، هر بار که دلم میلرزد برای آن اشکها و غمها، انگار دلم قرصتر میشود. انگار هر چقدر غم و غصهام از این حرمانها بزرگتر میشود، خیالم جمعتر میشود که این خاک امن و امان است به برکت آن نفسها و اشکها و یأسها و امیدها. خیالم جمعتر میشود و زبانم به دعا میچرخد که کاش این لحظهها و حرمانها و اشکها، دیگر برای این خاک و مردان و زنانش تکرار نشود. کاش هرگز جنگ به سراغ ما نیاید و ما هم به سراغش نرویم. که هنوز زخمهای ما از جنگ ناسور است. هنوز خسخس سینههای شیمیایی در خیابان و کوچه و طبقهی هفتم بیمارستان سینا به گوش میرسد. که هنوز هم حرف از جنگ و شهید و مادر شهید و همسر شهید چنان پریشانم میکند که کلماتم هم پریشان میشود. آخرش هم باز میرسم به اینجا که قربان صدقهی مادر شهید بروم. قربان قد و بالای رعنای پسر و زخم همیشه تازهی دل مادرش.
#مادر - ۹۶/۰۹/۲۷