چه دوران شگرف و شگفتی را پشت سر گذاشتهایم. انگار نه
انگار تازه جوانانی هستیم در ابتداو حداکثر میانهی سی سالگیمان. از دو خرداد 76
تا دو خرداد 92 راهی است پر فراز و نشیب و یکی داستان پر از آب چشم. هم قهقهه از
شادی سر دادیم و هم از درد گریستیم. هم فریاد زدیم و دندان خشم بر هم فشردیم و هم
مثل این روزهایمان خسته و افسرده به پیلههایمان خزیدیم.از آن روز گرم و شادِ
خرداد تا این روز سرد و سترون بازهم خرداد راهی را طی کردیم به درازای هزار سال.
این همه برای گذر تنها 16 سال حجم عظیمی از خاطرات را بر سرمان هوار و آوار میکند.از روزی که خود را بر سریر و ابتدای راه تسخیر و تغییر جهان
میدیدیم تا حالا که خستهتر و افسردهتر از آنیم که حتی یادآوری روزهای خوشمان
سرحالمان کند. تو بگو انگار یادمان رفته که روزهای خوشی هم داشتهایم. پیر شدهایم
در ابتدای جوانی.این نسل دیگر مثل سابق نخواهد شد. نسلی که خندههای از تهِ دلش را
فراموش کردهو نسلی که ویرانی اتمی را پشتِ سر گذاشته و از آن بدتر نسلی که داغ
دارد.

گرفتندمان، کشتندمان، بردندمان و حصرمان کردند. همهمان را
نه فقط آن دو شیرمرد و آن شیرزن را. مهر بر دهانمان زدند که ببندید ما میدانیم
صلاحتان را. میخواهیم به بهشت ببریمتان. سر به دار شدهایم و خِرخِر نفسهایمان
چنگ به سینهی هیچ دیّارالبشری نمیکشد. "ما به خرداد پر ازحادثه عادت
داریم" مان را به خرداد پر از فاجعه ختم کردند. به خردادی با صدای آخرین نفسهای
ندا و گریهی مادر سهراب و چشمهای مهربان هاله خانم. پر از تصویر دود و اشک چشم و
رنگ خون و ضرب باتوم. پر از با هم بودن تنهایی. "سر اومد زمستون"
خواندیم ولی زمستان در دلهایمان خانه کرد و دلهایمان یخ زد. سردمان شد در دل این
خرداد.
حالا بعد از آن انفجار و ویرانی ، جزیرههایی هستیم سرگردان
و تک افتاده. با دستهای یخ کرده و جدامانده.
خدا به هم بازگرداندمان.
دوم خرداد نود و دو
پ.ن.1: مثل مذهبیهای قدیمی شدهام که ماه محرم و ماه رمضان رو
بو میکشیدن و اومدنشو میفهمیدن. به خرداد اینجور شدهام.
پ.ن.2: این یادداشت قرار نبود به اینجا برسد. اما امان از
تقویم برگ نخوردهی من که در خرداد 88 مانده است.
پ.ن.3: هیچ چیز برای من این روزها مهمتر از آن دعای آخر
نوشتهام نیست. خدا به هم بازگرداندمان.
پ.ن.4: هیچ وقت یادم نمیآد به اندازهی این روزها از آینده
هراسان بوده باشم.
,,,,