چه میشود؟ چه باید کرد؟
چه میشود؟ چه باید کرد؟
از اولین ساعتهای شروع ناآرامیها، بارها با این پرسش مواجه شدهایم:"آخرش چه میشود؟" و "چه باید بکنیم؟".
1- این ناآرامیها با تجمعی که به نظر میرسید از سوی مخالفان دولت تدارک دیده شده بود، شروع شد. با شعارهایی بر علیه روحانی و مشکلات اقتصادی موجود. اما به سرعت و با پیوستن کنترلنشدهی مردم عادی، شعارها رنگ و بوی دیگری گرفت و راهپیمایی، به تظاهراتی اعتراضی تبدیل شد. اعتراضاتی که خواستههای مشخصی نداشت اما شعارهای بسیار تندی بر علیه مقامهای حکومتی و در ستایش رژیم پهلوی داشت. این ناآرامیها با سرعتی باورنکردنی در بسیاری از شهرهای کشور، به ویژه شهرستانهای کوچک، ادامه پیدا کرد. آنچه که در نگاه اول از فیلمها و تصاویر این اعتراضها برمیآید، حضور اقشار کمتر برخوردار و تحت فشارهای اقتصادی کشور در دل این ناآرامیهاست. گروهی خشمگین، به تنگآمده از فساد فراگیر اقتصادی و سیاسی، خسته از مشکلات معیشتی و بدون هیچ مطالبهی مشخص سیاسی. با شعارهایی متنوع و بیهدف که از طلب مرگ برای سران حکومت و دولت تا درود فرستادن برای رژیم پهلوی و شعارهای نژادپرستانهی آریایی و ضد عربی و ... را در برمیگرفت.
2- حالا چهار روز از آغاز ناآرامیهای اعتراضی گذشته و اوضاع پیچیدهتر و بحرانیتر از آن چیزی است که تصور میشد. چند نفری کشته شدهاند، ساختمانهای دولتی و عمومی تخریب شدهاند، نیروهای امنیتی برخلاف روز اول ماجرا، به سرکوب میپردازند، شبکههای ارتباطی اینترنتی مختل شده و بهت و حیرتی فراگیر از اتفاقاتی که انگار بر روی دور تند جلو میرود، به وجود آمده است.
3- سیر وقایع را که نگاه میکنم، انتهای ماجرا بسیار هولناک به نظر میرسد. طبیعی است که این تحلیلها، در صورتی است که این ناآرامیها ادامهدار باشد. در واقع به زعم من، آنچه که از دل این حوادث متولد خواهد شد یکی از این سه راهیاست که میبینم:
الف) سرکوب اعتراضات، افزایش اختناق و بسته شدن راههای مسالمتآمیز تغییر. آن چیزی که در این مسیر متولد میشود از دست رفتن هر پیشنهادی است که به تغییرات مثبت اجتماعی و سیاسی بینجامد. احتمالاً با شبهکودتایی مواجه خواهیم شد که دست دولت را در اجرای هر نوع اصلاح سیاسی و اجتماعی میبندد و با برخی اصلاحات اقتصادی احتمالی و دستگیری و مجازات برخی از مفسدان اقتصادی، معترضین را ساکت میکند و احتمالاً در فاز بعدی به سراغ تعطیل کردن انتخابات و حاکم کردن نوع جدیدی از مناسبات قدرت خواهد رفت. پیشبینی آن چیزی که دقیقاً اتفاق خواهد افتاد مشکل است اما میتوان حدس زد. احتمالاً بساط چرخش قدرت از مسیرهای انتخابی برچیده خواهد شد. بساط تلاش برای رخ دادن اصلاح در دل نظام، برای همیشه تعطیل خواهد شد و راههای برون رفت از پیچیدگیهای فعلی به محاق فرستاده میشود.
ب) ادامهدار شدن اعتراضات، فروپاشی نظام حاکم و قدرت گرفتن گروههایی که اساساً نمیشناسیمشان. این اتفاقی است که با هزینههای بسیار و احتمال کشتار زیاد به وقوع میپیوندد. بعد از آن هم احتمالات مختلفی قابل گمانهزنی است. از ورود نیروهای خارجی به جریان، قدرت گرفتن نیروهای نظامی تجزیهطلب مانند جیشالعدل و پژاک و فروپاشی کشور. فراموش نکنیم با آن که مفهومی به نام ملیت و ایران، مفهومی بنیادین و بسیار قوی است؛ اما در شرایط بحرانی به راحتی میتوان با دمیدن بر آتش اختلافات قومی و مذهبی با حکومت مرکزی، بساط جداییطلبی را به پا کرد. با وعدههایی دروغین مانند آنچه که در سالهای دور در وقایع آذربایجان، مهاباد و یا در ابتدای انقلاب در پاوه رخ داد. شاید کشور به سرنوشتی مانند سوریه دچار نشود اما لیبی شدن و یا یوگسلاوی شدن هم چندان دور از ذهن نیست. این شاید هولناکترین سناریویی باشد که میتوان پیشبینی کرد.
ج) بروز ماجرایی مانند مصر، قدرت گرفتن یکی از نیروهای معترض، تشکیل دولت انتقالی، خیانت گروههای سیاسی جامانده از قدرت و کودتا و بروز دوباره دیکتاتوری در وضعی بدتر از قبل. یک بار وقایع انقلاب ژانویه ۲۰۱۱ مصر را مرور کنیم.
پس از به ثمر نشستن بهار عربی در مصر و انقلاب ۲۵ ژانویه ۲۰۱۱ و پس از یک دوره انتقالی، در انتخابات ۳۰ ژوئن ۲۰۱۲ دکتر محمد مرسی، نامزد حزب آزادی و عدالت (شاخهی سیاسی اخوان المسلمین) در انتخاباتی که به مرحله دوم کشیده شده بود با اختلاف رأی اندکی بر ژنرال احمد شفیق (آخرین نخست وزیرِ حسنی مبارک، دیکتاتور مخلوع) پیروز شد و اولین رئیس جمهور منتخب تاریخِ مصر لقب گرفت.
اغلب احزاب لیبرال، سوسیالیست و ناصری (ملی گرا) و شخصیتهای شکستخورده دور اول انتخابات (نظیر عمر موسی، حمدین صباحی، محمد البرادعی، عبدالمنعم ابوالفتوح و...) از نخستین روز انتخاب هجمهای اغراق آمیز علیه او و اخوان المسلمین براه انداختند. روشنفکران لائیک مصری نظیر حسنین هیکل و بسیاری رسانهها حضور اخوان المسلمین در دولت را خطرناک توصیف کردند و نسبت به شکلگیری یک دیکتاتوری مذهبی مثل ایران –بدون توجه به تفاوتهای ساختاری و ماهوی- به تودهی عام هشدار میدادند. علت این اعتراضات همچنانکه بسیاری از مخالفین مرسی از جمله البرادعی، ابوالفتوح، کمال حلباوی و... بعدها اعتراف کردند این بود که احزاب تازه شکل گرفته تا سالها توانایی رقابت با اخوان المسلمین که ریشه دارترین تشکل در مصر بود را نمیداشتند و چاره را در متلاشی کردن آن میدیدند.
کارنامه یک ساله دولت مرسی چه بود؟ مطبوعات و رسانهها را محدود نکرد، مخالفتها با خودش را با خشونت پلیسی پاسخ نداد، جلوی انحلال پارلمان مصر توسط ارتش را گرفت، ردیف بودجه مجامع مذهبی (الازهر، شورای علما، کلیسای قبطی و...) را کاهش داد. از آزادیهای مدنی و مذهبی دفاع کرد (بعنوان مثال شیعیان مصر برای اولین و آخرین بار در سالِ دولت مرسی مراسمات مذهبی خود را با آزادی کامل انجام دادند)، در ماجرای جنگ ۸ روزهی غزه میانجیگری موثری داشت، از مردم غزه حمایت کرد در عین حال تروریستهای حماس را تحت فشار گذاشت و صحرای سینا را از تونلهای قاچاق آنها پاک کرد؛ همچنانکه به معاهدات بین المللی -از جمله کمپ دیوید- پایبند بود. آیا نشانههایی از انحصارطلبی در رفتار سیاسی او بود؟ خیر. هشام قندیل، نخست وزیر تکنوکرات او وابسته به هیچ حزب سیاسی نبود و در کابینه از میان بیست و چند وزیر تنها 7 تن از حزب مطبوع وی (آزادی و عدالت) بودند. آیا طرحی در دست داشت که شریعت اسلامی را به قوانینی برای همه تبدیل کند؟ خیر. پس انتقادات از او بر چه چیزی استوار بود؟ نقد "مبانی سیاسی" آنها! مضحکتر از آن نمیشد. دولت مرسی مشکلاتی نداشت؟ بله داشت. دولت او عملاً یک دولت انتقالی بود و نباید در کارزار انتخاباتیاش وعدههای رفاهی میداد. سیاستهای اقتصادی او نیز چه خوب و چه بعد قطعاً طی یک سال به بهبود محسوس رفاه عمومی منجر نمیشد. مشکلات دیگری نداشت؟ چرا داشت. بسیاری از منابع ثروت از دوران مبارک دست گروههای خاصی بود و ارتش همچنان نفوذ و قدرت بسیاری داشت. (موقعیت ارتش در مصر بسیار شبیه سپاه پاسداران در ایران بود و هست، موقعیت مرسی مقابل زیادیخواهی های ارتش هم شبیه موقعیت روحانی مقابل سپاه) - هر چه بود دولت او را میشد با استیضاح پارلمانی و انتخابات زودهنگام به چالش کشید. مگر همین دستاوردِ مهم انقلاب ۲۵ ژانویه نبود؟
در آستانهی یک سالگی دولت مرسی کارزاری برای سرنگونی او شکل گرفت. جنبش تمرد، متشکل از فعالان اغلب جوان فیسبوک و توییتر، جنبش جوانان ششم آوریل، متشکل از جوانان تحصیلکرده و اصلاحطلب، اغلب شخصیتهای سیاسی لائیک و مذهبی، گروههای سیاسی چپ و راست جز معدودی از آنها (مثل حزب لیبرال الغد به رهبری ایمن نور) اما این کمپین آنقدری قوی نبود.
پس به مردم فقیر و جان به لب رسیده نیاز آمد. رسانهها با یادآوری وعدههای رفاهی مرسی در دوره مبارزه انتخاباتی این قشر را هم به کمپین خود کشاندند. اجتماع میلیونی در میدان التحریر شکل گرفت. احزاب مخالف دست به دامن ارتش شدند. ارتش کودتا کرد. مرسی دستگیر و به جای نامعلومی منتقل شد و دیگر بسیاری دیگر از اعضای هیئت دولت و رهبران اخوان المسلمین تحت تعقیب قضایی قرار گرفتند. ژنرال عبدالفتاح سیسی، وزیر دفاع پایان دولتِ اخوان را اعلام کرد. از همانروز مطبوعات و رسانهها تحت تحت سانسور شدید قرار گرفتند. کلیه اجتماعات پس از جشن پایکوبی کودتا ممنوع شد، جنبش تمرد منحل شد، جنبش جوانان ششم آوریل و دیگر گروهها و تشکلها علیرغم دفاعشان از کودتا از حضور خیابانی منع شدند. برای همیشه.
مصر به وضعیتی بدتر از دوران مبارک بازگشت. با دولتی نظامی، برآمده از کودتا، با ساختارهایی از همگسسته، با وضعیت اقتصادی بدتر از دوران مبارک. همانهایی بیشترین ضربه را از تغییر دولت مرسی خوردند که بیشترین تلاش را برای براندازی آن کردند. نیروهای به ستوه آمده از فقر اقتصادی، کاتالیزور جریانی شدند که از اساس دغدغهای جز بیرون راندن رقیب خود از صحنهی سیاسی مصر و رسیدن به قدرت نداشتند و در نهایت به قربانی اصلی آن ماجرا تبدیل شدند. آتشی که دودش هم در چشم آنها رفت و هم احزاب مدعی دموکراسی که از کودتا حمایت کردند، اما ژنرال سیسی آنها را هم به محاقی نامعلوم فرستاد.
4- چه باید کرد؟ بخشی از این چه باید کردها قطعاً برعهدهی مجموعهی حاکمیت اعم از دولت، مجلس و نهادهای غیرانتخابی است و بخشی هم بر عهدهی کسانی که احساس میکنند از دل این ناآرامیهای بیهدف، قدمی به سمت بهتر شدن نمیتوان برداشت. اولین قدم پذیرفتن وجود بحران از سوی دولت است. اعتراضات مردم به رسمیت شناخته و روند برخوردهای سرکوبگرانه و خشن متوقف شود؛ به ریشههای اصلی ناآرامیها که وجود مشکلات عدیدهی اقتصادی و معیشتی و فساد گسترده در مجموعهی قوای ناظر بر مملکت است به صورت واقعی پرداخته شود؛ اصلاحاتی اساسی در مسائلی که مورد اعتراض مردم است (از جمله تعدیل و اصلاح بودجهریزی) اتفاق بیفتد و در نهایت تلاشها برای اصلاح سیاسی، اجتماعی، اقتصادی جدی گرفته و به انجام آن کمک شود. با وعدههایی مشخص از سوی حاکمیت و زمانبندی مشخص و پایبندی به آن. برداشتن فیلترینگ شبکههای اجتماعی و پیامرسانهایی مثل تلگرام، از نشانههای روشن تعامل حاکمیت با مردم میتواند باشد. بستن راههای ارتباطی برای مردم، جز قدرت گرفتن گروههای بیشناسنامه و تندتر شدن واکنشها نتیجهای در بر ندارد. بخش دیگری از این چه باید کردها، بر عهدهی کسانی است که دغدغهی زیست بهتر برای مردم دارند. در گام اول باید به آنها احترام گذاشت، دغدغههایشان را درک کرد، اعتراضشان را به رسمیت شناخت و با وجود همهی تضییقات، فشارها و طعنهها، مردم را به آنچه که در انتهای راه در کمین است آگاه کرد. باید آنها را با خطرات خشونت از جانب دو طرف درگیر ماجرا آشنا کرد. شاید هیچ کلامی به اندازهی این بخش از سخنان میرحسین موسوی به درستی آسیبهای خشونت را نشانه نرفته باشد:"ما به اندازهای که از خود صبر و خرد نشان بدهیم از کوششهایمان نتیجه میگیریم و اگر به سوی تندرویهای بیدلیل بلغزیم چه بسا که حاصل یک هفته و یک ماه تلاش را در یک روز و یک صحنه جا بگذاریم."