پرواز بر فراز آشیانه‌ فاخته

پرواز بر فراز آشیانه‌ فاخته
طبقه بندی موضوعی

خوشا از عاشقی مردن

جمعه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۷:۳۰ ب.ظ
"عباس" پسر حاجی بود. به سبک بیشتر پسر حاجی‌های آن موقع‌ها انقلابی بود و بچه مسجدی. اما یک چیزهایی هم داشت که به بقیه بچه مسجدی‌ها نمی‌خورد. عباس شلوار جین می‌پوشید و عاشق صدای داریوش بود. روی دیوار اتاقش کنار عکس بزرگی از امام خمینی، پوستر داریوش زده بود. پنجره‌ی اتاقش که رو به کوچه بود، همیشه باز بود و گاهی یک گلدان با یک داوودی زردِ خوشرنگ جلوی پنجره خودنمایی می‌کرد.

عباس عشق جبهه بود. عشق جنگ و دست گرفتن "ژ-3". صدای گلنگدن و درازکش و خیز سه ثانیه. در تک و تا بود که یک جوری از قدرت حاجی تو پایگاه کمک بگیرد و اعزام شود. حالا کجا و چه جوریش دیگر مهم نبود. تفنگ باشد و خشاب و گلنگدن و خاکریز.

عباس همه‌ی اینها بود. اما قبل از همه‌ی اینها خاطرخواه بود. خاطرخواه دختر لاغر و چشم و مو مشکی که پنجره‌ی اتاقش روبه‌روی اتاق عباس باز می شد. عباس خاطر دختری را می‌خواست که منتظر بازشدن پنجره‌ی اتاق عباس بود و گلدان داوودی زرد خوش‌رنگش و صدای داریوش که پر می‌کرد تمام کوچه را. "نرگس" هم پا‌به‌پای عباس خاطرخواهی می‌کرد. عاشقیت به رسم آن روزها. ساده و نجیب و بی‌صدا. اما همه‌ی اهل محل می‌دانستند که نرگس و عباس سهم هم‌اند.

دیگر دو سه سالی بود که عباس پایش به جبهه‌ها باز بود و نرگس که دل توی دلش نبود تا پنجره‌ی اتاق عباس باز شود و گلدان داوودی زدر خوش‌رنگ و صدای داریوش همه‌ی کوچه را پر کند. نرگس بال بال می‌زد تا بعد از صدای داریوش بیاید پشت پنجره و از کنار پرده‌ی اتاق قد و بالای دلبر رعنایش را دید بزند. عباس می‌رفت در دل گلوله‌ها و این نرگس بود که روز به روزش گلوله‌ای بود که قلبش را می‌شکافت تا به موعد پنجره و داودی و داریوش برسد. اما این‌بار فقط صدای داریوش نبود. صدای مادر عباس بود که به مادر نرگس می‌گفت: " عباس از این عملیات که برگردد، خدا بخواهد مزاحمتان می‌شویم برای امر خیر. عباسِ ما و نرگس شما. به غلامی قبولش کنید." و دل نرگس کنده شد و خندید و دلش پر از صدای داریوش و گل داوودی شد.

دلشوره‌های نرگس انگار تمامی نداشت. پنجره‌ی اتاق عباس باز نمی‌شد. دیگر هم باز نشد. دیگر در آن کوچه نه کسی گلدان داوودی زرد خوش‌رنگ را پشت پنجره دید و نه صدای داریوش سرتاسر کوچه را پر کرد. همه‌ی سهم نرگس دیدن پلاکاردی بود بر سر در خانه‌ی حاجی.

"عباس جان شهادتت مبارک."

حالا بیست و چند سال است که نرگس در سالگرد آن روز که شومی‌اش تمامی نداشت مهمان خانه‌ی حاجی می‌شود و دمخور غم سنگین مادر عباس. هنوز هم می‌آید،مادری دو جوانِ سالارش را پشت در می‌گذارد و یک شاخه گل داوودی زرد خوش رنگ می‌آورد. هنوز هم وقتی در ماشین تنهاست به صدای داریوش گوش می‌دهد:

"خوشا عشق و خوشا خون جگر خوردن/ خوشا مردن؛ خوشا از عاشقی مردن"




,,
  • ابراهیم تبار

داریوش

عباس

نرگس

گل داوودی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی