پرواز بر فراز آشیانه‌ فاخته

پرواز بر فراز آشیانه‌ فاخته
طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

رگِ خواب، با کمی اغماض شاید، همان چیزی است که از حمید نعمت‌الله می‌خواهم. رفاقتانه، سرخوش، با میزانسن درخشان و تلخ. تلخیی درخشان و دلچسسب فیلم، مثل یک بختک بر جان آدم می‌نشیند و رهایش نمی‌کند.

فیلم و فضای آن، از جایی می‌آید که حمید نعمت‌الله خوب می‌شناسدش. آدم‌های فیلم از جایی میانه‌ی دنیای برساخته‌ی حمید نعمت‌الله می‌آیند. آدمهایی که پیش از این دیده‌ایم و شناخته‌ایمشان. مینا (لیلا حاتمی) می‌تواند بخشی از دایره‌ای باشد که شکوه (لیلا حاتمی) در بی‌پولی، منیژه (سهیلا گلستانی) در وضعیت سفید، لادن (طناز طباطبایی) در آرایش غلیظ هم در آن حضور دارند. حتی در یک نظر رادیکال، شاید بتوان مینای رگ خواب را ادامه‌ا‌ی بر رویاهای اتی (گلشیفته فراهانی) در بوتیک دانست. مینا گویی بخشی از اتی است که در گذر از دوران پر شر و شور جوانی و آرامش پس از طوفان دهه‌ی بیست زندگی، حالا آرام‌تر شده و در پی تحقق رویاهایش با همراهی کامران است. سکانس‌های اسکی، آب‌میوه خوردن و لباس خریدن‌های مینا انگار همان رویاهایی است که اتی در موردشان دروغ می‌گفت و خالی می‌بست. کامران هم در همان جایی می‌ایستد که پیش از این‌ها مشابهش را در مسعود (حامد بهداد) آرایش غلیظ، همایون (فرشاد شریفی) وضعیت سفید دیده‌ایم و شاید بتوانیم آقا شاپوری (رضا رویگری) بوتیک را میان‌سالی کامران بشماریم.

حمید نعمت‌الله، این بار دنیایش را در فیلمنامه‌ی کسی غیر از خودش و هادی مقدم‌دوست، به وجود آورده و با تمرکز بر اجرا آنچه را که می‌خواسته، ساخته است. با میزانسن‌هایی دقیق، چه در شهر و چه در خانه، تنهایی مینا را به مخاطب به بهترین وجهش القا می‌کند. فرمی بصری که مسیر کاراکتر اصلی قصه از دلبستگی تا خودویرانگری و بازگشت را به مخاطب القا می‌کند و اورا به دنبال خود می‌کشاند. انتخاب درست بازیگران فیلم، طراحی لباس دقیق فیلم، تدوین خوب و فیلم‌برداری درخشان فیلم، کاملاً از کمال‌گرایی حمید نعمت‌الله بهره دارند و او را علاوه بر یک فیلمساز دارای جهان‌بینی، در قامت یک تکنسین درجه یک هم معرفی می‌کند. کارگردانی هنرمندانه‌ی نعمت‌الله، آن میل به خودآزاری و خود ویرانگری مینا را برای مخاطب باورپذیر و تلخی فیلم را برای مخاطب قابل تحمل می‌کند.

لیلا حاتمی رگ خواب

 فیلم یک لیلا حاتمی درخشان دارد که حتی از لیلا حاتمیِ همیشه خوب فیلم‌های دیگر هم یک پله بالاتر است. سکانس درخشان رانندگی شبانه در دل جاده با گربه‌ای که تنها هم‌دم مینا و یادگار یک عشق شکست‌خورده است، به مدد بازی درخشان لیلا حاتمی، یک تصویر کلی از آنچه که در فیلم می‌گذرد به مخاطب می‌دهد. تصویر مچاله‌شده‌ی لیلا حاتمی در سکانس طوفان و راه‌رفتن خمیده و تلوتلوخوردن او با پس‌زمینه‌ی تصویر شهر، در سکانسی که به حضور مینا در گرمخانه منتهی می‌شود، می‌تواند کمال بازیگری یک نفر در سینما باشد.

یکی از نقاط برجسته ی رگِ خواب، استفاده ی دقیق و مناسب از موسیقی است. دو تصنیفی که همایون شجریان اجرا کرده است، یکی در میانه ی داستان و هم زمان با آغاز تنهایی و اضمحلال مینا و دیگری بر روی تیتراژ پایانی فیلم، مثل یک ابزار درست و دقیق در دستان حمید نعمت الله قرار گرفته است تا تماشاگر را بیش از پیش با مینا و قصه اش همراه کند.  ترانه ی رگ خواب با شعری از حسین منزوی، دقیقاً در همان جایی که بایدآغاز می شودو همایون آن را همان جور که باید می خواند. ترانه ی تلخ فیلم ارتباط نزدیکی با آن چه که بر کاراکتر اصلی قصه می رود دارد و همین تلخی دلنشین فیلم را برای مخاطب دوچندان می کند.

حمید نعمت الله، دنیای خودش را ساخته است و آدم هایش از دل همین دنیا می آیند. دنیای دیوانه وار و تلخی که ریشه در زندگی او دارد. نعمت الله آدمهایش را فارغ از خوبی و بدی آنها دوست دارد و به مخاطب عرضه می کند. نعمت الله در زیر و بالای این سینما زیسته است و حالا دارد کم کم خودش را به پانتئون بزرگان آن می رساند. آنقدر بزرگ که برای دیدن کارهای بعدی اش لحظه شماری کنیم. 


پ.ن:‌این مطلب پیش از این در شماره 272 مجله دنیای تصویر چاپ و منتشر شده است.

  • ابراهیم تبار

بیست و یکی دو سالم بود و حیرت‌زده چشم دوخته بودم به پرده‌ی سینما که تصویر تعدادی جوان یک نسل قبل‌تر از من را دقیق و درست و به قاعده نشان می‌داد. از متلاشی‌بودن و عصبیت‌شان تا شکل کنار هم بودنشان و حرف‌زدنشان و رفاقت‌شان و  غذا خوردن و خوابیدن. همه چیزشان دقیق و درست طراحی و اجرا شده بود. اما انگار مانده بود که غافلگیری اصلی از راه برسد. اولین لحظه‌ی آمدن مهرداد، یک شیشکی بلند بالاست و تاکید بر این که دو کام دیگر برای رسیدن به ته‌ِ نشئگی مهلت می‌خواهد. تصویر جوانی عصبی و خوش‌قیافه که شوهر یک زن ده سال از خودش بزرگتر شده. بی‌کار و معتاد و دست به فروش مواد مخدر و مشروب. در بیغوله‌ای عجیب در حوالی خیابان جمهوری که هم‌زمان مهرداد در آن مواد مصرف می‌کند، جوان معتاد دیگری با ژاله –همسر مهرداد- منچ بازی می‌کند و گیتار می‌نوازد و جهانگیر هم برای پیدا کردن مواد برای آقا شاپوری، به آنجا می‌رود. با تعجب و حیرت به این همگنی متن، کارگردانی و بازی درخشان حامد بهداد خیره شده بودم.

بهداد، با درک درست از جهان‌بینی حمید نعمت‌الله در ترسیم شهری هیولاصفت و جوانانی سرخورده از بربادرفتن آرمان‌های سیاسی و اجتماعی‌شان، کاراکتر مهرداد را با تلفیق درستی از عصبیت و رفاقت بازی می‌کند. هم از تیک و تاکِ گاه و بیگاه ژاله با سیا و آقا شاپوری منزجر است، هم از جهان که برای شاپوری جنس جور می‌کند عصبانی است و هم برایش دلسوزی می‌کند و حتی به اعتراف خود جهان، این مهرداد بوده که او را برای کار کردن به آقا شاپوری معرفی کرده است. همه‌ی این‌ها باید در یک موازنه در کنار هم قرار می‌گرفت و بهداد آن را به درستی اجرا کرده بود. 

"میم اسلیپ، خماری پف پف... سین شین نو، جیم شین اوکی.." و به یاد بیاورید میمیک بی‌نظیر صورت و ابروبالا انداختن‌های حامد بهداد را در هنگام ادای دیالوگ. فکر کنید اگر بهداد این دیالوگ را با کمی عصبیت بیشتر بازی می‌کرد یا از این اندازه‌ای که در فیلم وجود دارد، با عصبانیت کمتر و طنازانه‌تر بازی‌اش می‌کرد. احتمالاً تبدیل می‌شد به یک دیالوگ لوس، بی‌مزه و مسخره. یا لحظه‌ای را به یاد بیاورید که مهرداد، پس از جر و بحث با جهان، با پا به میز وسط هال می‌کوبد و آن را خرد می‌کند و بعد آرام و بی‌صدا، روی مبل می‌نشیند و به میز شکسته خیره می‌شود.

بوتیک، یکی از تصاویر ماندگاری است که عصاره‌ای از هر آن‌چیزی است که در انتهای دهه‌ی هقتاد و دهه‌ی هشتاد در تهران می‌گذشت. ترکیب محشری از نقش‌های مکمل درجه یک. اما در بین همه‌ی آن کاراکترهای درخشان، مهرداد با بازی حامد بهداد است که مثل یک جواهر می‌درخشد. چیزی به درخشندگی دیالوگی که نعمت‌الله برای ژاله نوشته است و به دوست معتاد اهل اسنیفش می‌گوید:"قوزکِ پای خدابیامرز اصلانی رو بزن." دیالوگی که عصاره‌ی خالص دنیای نعمت‌الله بوتیک است. مثل مهرداد، مثل حامد بهداد بوتیک.


پ.ن: این یادداشت پیش از این در بخش باشگاه مشت‌زنی روزنامه‌ی هفت صبح و با تیتر "سین شین نو، جیم شین اوکی.." چاپ و منتشر شده است.

  • ابراهیم تبار