پرواز بر فراز آشیانه‌ فاخته

پرواز بر فراز آشیانه‌ فاخته
طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب در تیر ۱۳۹۲ ثبت شده است


از سرِ صبح یه حس سنگین دلتنگی دارم. برای کی و چی و کجاشو می‌گم حالا. دلتنگم. مثل ابلها ور داشتم این آهنگ "من از خدامه" مهستی رو گذاشتم و بعد هی دلم تنگ‌تر می‌شه. از همون کله‌ی سحر که استارت زدم و راه افتادیم شروع شد. با آهنگ "هفتت رو به بالا بود" نامجو شروع شد. نامجویِ خر. بعد به خودم گفتم که خب آدم دلش برای کسی تنگ می‌شه که خیلی می‌خوادش. خیلی خاطرش عزیزه. اونی هم که اینجوری باشه الان ورِ دلت نشسته و داره لقمه نون و پنیر می‌ذاره دهنت که تو مثلاً حواست به رانندگیت باشه. دیگه چه مرگته؟

حالا به خودم می‌گم الاغ! آدم بعضی وقت‌ها برای خیابونی که یه بار ازش رد شده دلتنگ می‌شه. برای فلان همکلاسی دبیرستان که الان لااقل 10 ساله هیچ خبری ازش نداری.برای جفتک پرانی. برای آدمهایی که تک به تک گشته بودم و پیدایشان کرده بودم و هرکدام گوشه‌ای از دلم بودند.

دلتنگ برای دیوار اون خونه دانشجویی مسخره که روش می‌نشتیم با یه حالت مسخره‌تر ابی و داریوش وقمیشی گوش می‌دادیم. با همون ضبط قرمز مسخره که هایده هم که می‌ذاشتی صدای داریوش ازش در می‌اومد. دلتنگم برای همه‌ی اون آدمهای دراز و کوتاهی که فقط هم‌خونه نبودن. برای همه‌ی روزهای یلگی و مسخره بازی. برای جمع‌های سه چهار نفره‌ی مثلاً کوه. دلتنگم برای تهرانی که بعد از رفقام دیگه برام تهران نشد. برای خیابونایی که دیگه فقط هستند. برای زِر زِرهای مدام.

من خیلی دلتنگم. خیلی دلتنگ. انقدر که از خودم خجالت می‌کشم. احساس می‌کنم هیچکس در دنیا نیست که بفهمد.
پ.ن: مهستی رو ازاینجادانلود کنید


,,
  • ابراهیم تبار
هیچ وقت تابستان را دوست نداشتتم. از همان کودکی از تابستان متنفر بودم. حتی زمانِ مدرسه که تابستان مترادف رهایی از مدرسه –این حال به هم زن ترین جای جهان- بود. این که خورشید 14-15 ساعت مدام وسط آسمان باشد آن هم با نورِ تمام و گرمای تمام‌نشدنی غیر قابل تحمل است. گرمایش کلافه‌ام می‌کند. چسبندگی لباس و عرق کردن مدام، چندش آور است. آسفالت نرم خیابان، درخت‌هایی که از شدت گرما بی‌حالند و سبزیشان زرد است، لیوان پشت لیوان آب یخ و عطش و گرما تابستان را مزخرف می‌کند. تابستان مزخرف بوده وهست. حالا آینده‌اش را نمی‌دانم شاید خوب شد. اما از همان زمان که مامان سرِ ظهر ما را مجبور می‌کرد که بخوابیم تا گرما زده نشویم، تابستان اعصاب خرد کن بود تا حالا که در گرمای بعد از ناهار به جای خوابیدن بعدازظهر، مجبورم کار کنم اعصاب خردکن‌تر شده است.

تابستان تنها یک چیزش قابل قبول است. میوه‌های تابستان. البته نمی‌دانم به آن همه بدی می‌ارزد یا نه. اما در هر حال میوه‌های تابستان عالی‌اند. گیلاس‌ها تابستان که می‌شود رسیده و آبدار و درشت و هوس‌انگیزند. آلبالو که معرکه است. بی‌نظیر.

شاتوت که از آخرهای بهار شروع می‌شود اما نقطه‌ی اوجش اواسط تیرماه است. انگور و طالبیِ توسبز و گرمک هم هستند. هندوانه هم که تابستان‌ها به قول قدیمی‌ها خون کفتر می‌شود.

اما نه! فکرش را که می‌کنم، نمی‌ارزد. این همه رنگ وطعم و بو برایم در برابر کوتاهیِ شبهای تابستان هیچ نمی‌ارزد. برای من بهترین فصلِ سال همان پاییز است. با اعتدالی از شب و روز که سهمِ شبش کمی بیشتر است. با هوایی خنک و آفتابی که در زمان طلوع و غروب نارنجی و تنبل و کرخت است. کاش همه‌ی تقویم چهارفصل سال من پاییزی بود.

1بامداد اول تیرماه 1392

 


,
  • ابراهیم تبار