پرواز بر فراز آشیانه‌ فاخته

پرواز بر فراز آشیانه‌ فاخته
طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

همیشه جمله‌ای بین کسانی که سنی ازشان گذشته است و سالهای دورتری را تجربه‌کرده‌اند هست که به نظر می‌رسد سیاه‌ترین روزهای زندگی مردم و ناامیدی‌شان در روزهای بعد از 28 مرداد 32 بوده است. روزهایی که به کمک دلارهای آمریکایی و پوندهای انگلیسی و رذالت عده‌ای از درباریان، زندگی مردم دستخوش عربده‌های مشتی جاهل و فاحشه و رجّاله شد. 28 مردادی که به خانه نشینی و تبعید دکتر محمد مصدق، کشته شدن دکتر حسین فاطمی و تعداد دیگری از فرزندان ایران، دستگیری و زندانی شدن تعداد زیادی از شریف‌ترین و بهترین فرزندان ایران و خاموشی صداها در سرتاسر کشور شد. اما از دل همین سیاهی‌ها و شن‌زارها، جوانه‌های سبز شد که سال‌ها بعد، به بزرگترین مفاخر معاصر ایران بدل شدند. ادیب‌ترین چهر‌ه‌ها، مبارزترین فرزندان ملت و بزرگترین امیدواری‌ها حاصل همین دوران خموده و سیاه حاصل از 28 مرداد 32 بود. امیدی که به مبارزه‌ای تبدیل شد که نتیجه‌اش انقلابی مردمی بود و سال 57 به پیروزی رسید. هرچند لاشخوران و کفتاران از همان روزهای اول بر سر این میوه‌ی نورس، نشستند و نوبرانه آن را به نیش کشیدند، اما یاد و خاطره‌ی روز کودتای 28 مرداد و سیاهی آن که به درخشان‌ترین سپیدی‌ها رسید همیشه جاودان شد و یاد آن پیرمرد احمد آبادی، دکتر محمد مصدق.

این روزها که به اطرافم و سیر وقایع چهارسال اخیر نگاه می‌کنم، همان سیاهی‌ها و همان دلمردگی‌های روزهای بعد از 28 مرداد را می‌بینیم. سیاهی زندگی مردمی که از روز 22 خرداد 88 روزگارشان سیاه شد. میر‌حسین موسوی و مهدی کروبی و زهرا رهنورد حصر شدند. ندا و سهراب و محسن روح الامینی وامیر جوادی‌فر وصدها تن دیگر از بهترین جوانان وطن کشته شدند. تعداد زیادی از نخبگان و فهمیده‌های مملکت در بند شدند و مردم دلمرده و دلسردبه کنج خانه‌هایشان خزیدند. مشتی جاهل و فاحشه و رجّاله بر صدر نشستند و قدر دیدن و به چپاول هستی ملت مشغول شدند. اما گوشه و کنار را دقیق‌تر که رصد می‌کنم، می‌بینم که انگار جوانه‌های کوچکی در حال روییدن است. انگار قرار است در پی این روزهای سیاهی که می‌گذرانیم، سپیده‌ای عالمتاب سر بزند. حالا شاید نه در همین روزهای نزدیک، اما سر می‌زند.

امروز 4 سال از آن روز شوم می‌گذرد. 4 سال از روزی که امیدمان را ناامید کردند و رأی‌مان را دزدیند. حالا ماییم که باید از پس این نامردمی، ابرهای تیره را به کناری بزنیم و بذر امید را در دلمان زنده نگه داریم.

و فراموش نکنیم که این امید به آینده را مدیونیم به میرحسین موسوی، مهدی کروبی، زهرا رهنورد و دیگر رفقا و عزیزان آزاده‌ی دربندمان و مدیونیم به رفقایمان که در آن روزهای گرم و تفته خونشان به خاک لبخند زد و این روزها جایشان در گوشه گوشه‌ی این مملکت خالی‌است.

این یادداشت در چهارمین سالگرد بالیدن جنبش سبزمان تقدیم می‌شود به روح بلند رفقای شهیدمان سهراب اعرابی، هاله سحابی، هدی صابر، ندا آقا سلطان، امیر جوادی‌فر، محمد کامرانی، شبنم سهرابی،مصطفی غنیان و دیگر عزیزان‌مان که جانشان را در راه سپیدی آینده‌ی ایران گذاشتند.

بیست و دوم خرداد یکهزار و سیصد و نود و دو


,,
  • ابراهیم تبار
چه دوران شگرف و شگفتی را پشت سر گذاشته‌ایم. انگار نه انگار تازه جوانانی هستیم در ابتداو حداکثر میانه‌ی سی سالگی‌مان. از دو خرداد 76 تا دو خرداد 92 راهی است پر فراز و نشیب و یکی داستان پر از آب چشم. هم قهقهه از شادی سر دادیم و هم از درد گریستیم. هم فریاد زدیم و دندان خشم بر هم فشردیم و هم مثل این روزهایمان خسته و افسرده به پیله‌هایمان خزیدیم.از آن روز گرم و شادِ خرداد تا این روز سرد و سترون بازهم خرداد راهی را طی کردیم به درازای هزار سال. این همه برای گذر تنها 16 سال حجم عظیمی از خاطرات را بر سرمان هوار و آوار می‌کند.

از روزی که خود را بر سریر و ابتدای راه تسخیر و تغییر جهان می‌دیدیم تا حالا که خسته‌تر و افسرده‌تر از آنیم که حتی یادآوری روزهای خوشمان سرحال‌مان کند. تو بگو انگار یادمان رفته که روزهای خوشی هم داشته‌ایم. پیر شده‌ایم در ابتدای جوانی.این نسل دیگر مثل سابق نخواهد شد. نسلی که خنده‌های از تهِ دلش را فراموش کردهو نسلی که ویرانی اتمی را پشتِ سر گذاشته و از آن بدتر نسلی که داغ دارد.

گرفتندمان، کشتندمان، بردندمان و حصرمان کردند. همه‌مان را نه فقط آن دو شیرمرد و آن شیرزن را. مهر بر دهانمان زدند که ببندید ما می‌دانیم صلاحتان را. می‌خواهیم به بهشت ببریمتان. سر به دار شده‌ایم و خِرخِر نفس‌هایمان چنگ به سینه‌ی هیچ دیّارالبشری نمی‌کشد. "ما به خرداد پر ازحادثه عادت داریم" مان را به خرداد پر از فاجعه ختم کردند. به خردادی با صدای آخرین نفس‌های ندا و گریه‌ی مادر سهراب و چشم‌های مهربان هاله خانم. پر از تصویر دود و اشک چشم و رنگ خون و ضرب باتوم. پر از با هم بودن تنهایی. "سر اومد زمستون" خواندیم ولی زمستان در دلهایمان خانه کرد و دلهایمان یخ زد. سردمان شد در دل این خرداد.

حالا بعد از آن انفجار و ویرانی ، جزیره‌هایی هستیم سرگردان و تک افتاده. با دست‌های یخ کرده و جدامانده.

خدا به هم بازگرداندمان.

دوم خرداد نود و دو

پ.ن.1: مثل مذهبی‌های قدیمی شده‌ام که ماه محرم و ماه رمضان رو بو می‌کشیدن و اومدنشو می‌فهمیدن. به خرداد اینجور شده‌ام.

پ.ن.2: این یادداشت قرار نبود به اینجا برسد. اما امان از تقویم برگ نخورده‌ی من که در خرداد 88 مانده است.

پ.ن.3: هیچ چیز برای من این روزها مهم‌تر از آن دعای آخر نوشته‌ام نیست. خدا به هم بازگرداندمان.

پ.ن.4: هیچ وقت یادم نمی‌آد به اندازه‌ی این روزها از آینده هراسان بوده باشم.

 

 

 

 


,,,,
  • ابراهیم تبار