همیشه این شوق آدمهای دور و برم برای رسیدن بهار، برایم حسی آمیخته از ترس و تعجب به همراه داشت. ترس از اینکه این آدمها که به راحتی از 365 روز و 365 خاطره میگذرند، چه الزامی دارد که از تو نگذرند. تعجب از اینکه این نو شدن طبیعت، همین شکوفه زدن درختها و همین سبز شدن همه چیز، همین تمام شدن همه چیز و شروع شدن جدید ترسناک است. خیلی هم ترسناک. چطور آدمها از همهی این گذشتنها نمیترسند. همین عوض شدن تقویم، همین سررسیدهای جدید که جای پارسالیها را میگیرند ترسناکند تا شوق انگیز. تحمل این همه هیبت و این همه ترس راحت نیست. لحظهی تحویل سال، شاید محل مناسبی برای قالب تهی کردن باشد. که اگر آن "حوِّل حالنا" ها و "دعا"ها به سرانجام نرسد و حالمان دگرگون نشد و بهتر نشد، چه خاکی باید به سر بگیریم. اگر قرار است گذشتن از این سیصد و شصت و پنج روز– امسال که دیگر بدتر، سیصد و شصت و شش روز است – به حوِّل حالنا الی احسن الحال نرسد، چرا میخواهد تمام شود اصلاً.
اینها را گفتم که برسم به اینکه امسال من هم از سیل مشتاقان تمام شدن سالم. نه از این حیث که مشتاق رسیدن بهار باشم که بیشتر تمام شدن امسال را منتظرم. خیلی امیدی هم ندارم که سال پیشِ رو، سال بهتری باشد از امسال. اما دستِ کم این حسن را برای من دارد که این سالِ سخت، این سال بد تمام خواهد شد.
پ.ن.1: ساقیا برخیز و درده جام را/ خاک بر سر کن غم ایام را
پ.ن.2: رنگ سال گذشته را دارد همه لحظه های امسالم/ 365 حسرت را همچنان می کشم به دنبالم
پ.ن.3:این روزها نمیدانم از گذر ایام است، از پیری است، از هواست از چیست که انقدر دل نازک شدهام که حتی این آهنگ هم کارم را یکسره میکند:
آورده خبر راوی/ کو ساغر و کو ساقی/ دوری به سر اومد / از او خبر اومد... ازاینجاهم میتونید دانلودش کنید.
,
- ۰ نظر
- ۲۶ اسفند ۹۱ ، ۲۰:۳۰